کیچ اصطلاحی برای توصیف آثاری است که مشخصه آنها سلیقه سطحی و عوامانه میباشد، مانند نقاشیهای بازاری، مجسمههای عتیقهنما، گچبریهای افراطی در بناها.
کیچ اصطلاحی برای توصیف آثاری است که مشخصه آنها سلیقه سطحی و عوامانه میباشد، مانند نقاشیهای بازاری، مجسمههای عتیقهنما، گچبریهای افراطی در بناها. این اصطلاح در دهه 1920 توسط فیلسوف آلملنی تئودور آدورنو مطرح و بعد در نیمه دوم قرن بیستم متداول شد و امروزه کاربرد گستردهای یافته است. کلمنت گرینبرگ در مقالهای با عنوان «آوانگارد و کیچ» (1939)، نخستین بار به بحث نقادانه جدی در این باره پرداخت. به عقیده او، کیچ حاصل جهانی است که در آن پول و آرزو بسیار بیشتر از سلیقه و معرفت رایج شده است. گرینبرگ واژه آلمانی کیچ را در برابر واژه فرانسوی آوانگارد قرار داد. از دیدگاه او کیچ تمایلی سطحی و ابتذالگرا در جامعه آمریکایی است و مصادیق آن ادبیات عامیانه، سینمای هالیوود، تئاترهای موزیکال، داستانهای مصور و کل عرصه تبلیغات و ژورنالیسم است.
جنبش هنر پاپ در نوعی واکنش نسبت به پدیدههای فرهنگی اجتماعی جامعه سرمایهداری به ظهور رسید و نخستین جریانی بود که به موضوع فرهنگ در معنای عام آن توجه داشته و به طرح مضامینی چون شیوه زندگی، مصرفگرایی، ستارهها و دنیای اشیاء میپرداخت. با جریان پاپ آرت و مخدوش شدن مرز میان هنر والا و هنر نازل، بسیاری از هنرمندان معاصر زبان کیچ را در آثارشان به کار گرفته اند از جمله این هنرمندان میتوان به اندی وارهول، جف کونز، روی لیکتن استاین، کلاوس اولدنبرگ و تاکاشی موراکامی اشاره کرد. بعدها این ایده در هنر معاصر مطرح شد که برخلاف نظر کلمنت گرینبرگ این تقسیمبندی میتواند سهگانه باشد؛ هنر والا، هنر نازل و هنر والای مبتنی بر هنر نازل و بر این مبنا بخش مهمی از هنر معاصر با بکارگیری اشیاء و تصاویر کیچ پدید آمد. با اینحال، باید پذیرفت همچنانکه هنری برای افراد فرهیخته و صاحب فرهنگ وجود دارد، هنری نیز برای افراد بی بهره از غنای فرهنگی وجود دارد و باید به تفاوت های میان این دو نوع سلیقه احترام گذاشت.